❤عشق❤

ساخت وبلاگ
دراز کشیدم میخواستم بخوابم.....خسته بودم اما زجر میکشیدم فقط، چون خوابم نمیبرد...خیلی سخت است خسته باشی  اما نتوانی بخوابی شاید بخاطر شکستم بود..اری شکستم شکستی ک ناتوانی ام را در برابر افکارم نشان میداد شکستم در این بود....بخاطر همین هم ارام نمیگرفتم...افکارم افکارم افکارم....لعتتی ترین ها بودند برایم نمیتوانستم کنارشان بزنم...انقدر پر قدرت سینه برایم ستبر کرده بودند که من در برابرشان ضعیف بودم از توان من خارج بود که به راحتی باهایشان کنار بیایم ....نبرد تنگاتنگی بود کسی نمیدانست در ته این مبارزه چ خواهد شد...شاید پیروزی و شاید هم مثل بیشتر اوقات شکست....کار راحتی نبود نه اینکه من نتوانم نه من توانا تر از این حرفا هستم اما ناتوانم در برابر افکار متعددی که نمیتوانم هیچ گاه بی تفاوت از کنارشان بگذرم ناتوانم در برابر کسانی که بی تفاوت از کنارم میگذرند و چنان سخت و سرد گذر میکنند که انگار من هستم که مانند آنها نادیده گرفتمشان...نبردی در ذهنم آغاز شد انگار سوتی زدند برای آغازی دوباره. میدان نبرد را نگاه کردم خاک بلند شده بود اینبار نبرد سرسخت دیگری بود که هیچ کس برخلاف نبرد های دیگر نمیتوانست آنرا پیش بینی کند شاید برد را افکارم کسب کردند و شاید هم آرامش.....خاک های یادگاری را از میدان ذهنم کنار زدم کنار افکارم نشستم خوب ماساژش دادم اماده اش کردم...افکار اضافی و ضعیف را از دور مسابقه حذف کردم تا آرامش راحت تر باشد...به سمتش رفتم او هم بی تفاوت بود انگار مانند همیشه میدانست ک شکستش حتمی است اما این بار او به کمک زیادی احتیاج داشت....در گوشش زمزمه کردم آرامشم! ...بی تفاوت نباش روزگار را تو تعیین کن قسمت را این بار بر خلاف همیشه تو رقم بزن هیچ چیزی نگفت تنها برگشت نگاهی به رو ❤عشق❤...ادامه مطلب
ما را در سایت ❤عشق❤ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faribafathi79 بازدید : 10 تاريخ : سه شنبه 28 فروردين 1403 ساعت: 18:27

زندگی...واژه غریبی نیست،دریای عمیقی که یک روز کشتی ات را غرق میکند و یک روز هم با امواج مثبتش آرامت میکند...دریای عمیق مواج...آنقدر مواج که میتواند سریع زندگی ات را تغیر دهد؛ میتواند در عرض حتی یک دقیقه لباس رنگی ات را از تنت در آورد تا به تو یادآور شود که زندگی همیشه یکنواخت نیست و همیشه همه چیز بر طبق میل و خواسته تو اتفاق نمی افتد.گاهی طوفانی به پا می کند که غیر از دریای دلت ، لباست را هم سیاه می کند . هرگاه بر کشتی ات سوار شوی باید کنار بیای با تمام طوفان هایش ، چرا که یک روز ممکن است روز تو باشد و یک روز هم بر عکس ...یک روز میتوانی با لبخند بر ساحل زندگی ات ناظر باشی و یک روز هم بر خلاف آن خودت برای همیشه در آن دریا غرق شوی....بعد از غرق شدنت از تو تنها یک چیز باقی می ماند ، آن هم خاطراتی است که با این دریای معروف داشته ای ؛ حال ممکن است این خاطرات کسی را از نبودنت خوشحال سازد یا فرد دیگری را هم از نبودنت در این دریا غرق کند.ای کاش بدانیم که زود دیر میشود و این چند صباحی که زنده هستیم به کوتاهی همین شب و روز هاست به کوتاهی گذر ثانیه شماری است که همواره در حال حرکت است....کاش غنیمت بدانیم همه ی این با هم بودن ها را و مراقب غرق شدن ها و کشتی ها باشیم...قلب هایمان را کنار هم بگذاریم و حواسمان باشد که شاید روزی هم خودمان گرفتار طوفان دریا شدیم....کاش کاری کنیم که کشتی سواران و حاضران این دریای عمیق را در خاطراتمان غرق کنیم نه در سرور نبودنمان.... + نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۷ ساعت توسط ❤عشق❤...ادامه مطلب
ما را در سایت ❤عشق❤ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faribafathi79 بازدید : 10 تاريخ : سه شنبه 28 فروردين 1403 ساعت: 18:27

دراز کشیدم میخواستم بخوابم.....خسته بودم اما زجر میکشیدم فقط، چون خوابم نمیبرد...خیلی سخت است خسته باشی  اما نتوانی بخوابی شاید بخاطر شکستم بود..اری شکستم شکستی ک ناتوانی ام را در برابر افکارم نشان میداد شکستم در این بود....بخاطر همین هم ارام نمیگرفتم...افکارم افکارم افکارم....لعتتی ترین ها بودند برایم نمیتوانستم کنارشان بزنم...انقدر پر قدرت سینه برایم ستبر کرده بودند که من در برابرشان ضعیف بودم از توان من خارج بود که به راحتی باهایشان کنار بیایم ....نبرد تنگاتنگی بود کسی نمیدانست در ته این مبارزه چ خواهد شد...شاید پیروزی و شاید هم مثل بیشتر اوقات شکست....کار راحتی نبود نه اینکه من نتوانم نه من توانا تر از این حرفا هستم اما ناتوانم در برابر افکار متعددی که نمیتوانم هیچ گاه بی تفاوت از کنارشان بگذرم ناتوانم در برابر کسانی که بی تفاوت از کنارم میگذرند و چنان سخت و سرد گذر میکنند که انگار من هستم که مانند آنها نادیده گرفتمشان...نبردی در ذهنم آغاز شد انگار سوتی زدند برای آغازی دوباره. میدان نبرد را نگاه کردم خاک بلند شده بود اینبار نبرد سرسخت دیگری بود که هیچ کس برخلاف نبرد های دیگر نمیتوانست آنرا پیش بینی کند شاید برد را افکارم کسب کردند و شاید هم آرامش.....خاک های یادگاری را از میدان ذهنم کنار زدم کنار افکارم نشستم خوب ماساژش دادم اماده اش کردم...افکار اضافی و ضعیف را از دور مسابقه حذف کردم تا آرامش راحت تر باشد...به سمتش رفتم او هم بی تفاوت بود انگار مانند همیشه میدانست ک شکستش حتمی است اما این بار او به کمک زیادی احتیاج داشت....در گوشش زمزمه کردم آرامشم! ...بی تفاوت نباش روزگار را تو تعیین کن قسمت را این بار بر خلاف همیشه تو رقم بزن هیچ چیزی نگفت تنها برگشت نگاهی به رو ❤عشق❤...ادامه مطلب
ما را در سایت ❤عشق❤ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faribafathi79 بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 14 فروردين 1403 ساعت: 6:45

زندگی...واژه غریبی نیست،دریای عمیقی که یک روز کشتی ات را غرق میکند و یک روز هم با امواج مثبتش آرامت میکند...دریای عمیق مواج...آنقدر مواج که میتواند سریع زندگی ات را تغیر دهد؛ میتواند در عرض حتی یک دقیقه لباس رنگی ات را از تنت در آورد تا به تو یادآور شود که زندگی همیشه یکنواخت نیست و همیشه همه چیز بر طبق میل و خواسته تو اتفاق نمی افتد.گاهی طوفانی به پا می کند که غیر از دریای دلت ، لباست را هم سیاه می کند . هرگاه بر کشتی ات سوار شوی باید کنار بیای با تمام طوفان هایش ، چرا که یک روز ممکن است روز تو باشد و یک روز هم بر عکس ...یک روز میتوانی با لبخند بر ساحل زندگی ات ناظر باشی و یک روز هم بر خلاف آن خودت برای همیشه در آن دریا غرق شوی....بعد از غرق شدنت از تو تنها یک چیز باقی می ماند ، آن هم خاطراتی است که با این دریای معروف داشته ای ؛ حال ممکن است این خاطرات کسی را از نبودنت خوشحال سازد یا فرد دیگری را هم از نبودنت در این دریا غرق کند.ای کاش بدانیم که زود دیر میشود و این چند صباحی که زنده هستیم به کوتاهی همین شب و روز هاست به کوتاهی گذر ثانیه شماری است که همواره در حال حرکت است....کاش غنیمت بدانیم همه ی این با هم بودن ها را و مراقب غرق شدن ها و کشتی ها باشیم...قلب هایمان را کنار هم بگذاریم و حواسمان باشد که شاید روزی هم خودمان گرفتار طوفان دریا شدیم....کاش کاری کنیم که کشتی سواران و حاضران این دریای عمیق را در خاطراتمان غرق کنیم نه در سرور نبودنمان.... + نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۷ ساعت توسط ❤عشق❤...ادامه مطلب
ما را در سایت ❤عشق❤ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faribafathi79 بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 14 فروردين 1403 ساعت: 6:45

دراز کشیدم میخواستم بخوابم.....خسته بودم اما زجر میکشیدم فقط، چون خوابم نمیبرد...خیلی سخت است خسته باشی  اما نتوانی بخوابی شاید بخاطر شکستم بود..اری شکستم شکستی ک ناتوانی ام را در برابر افکارم نشان میداد شکستم در این بود....بخاطر همین هم ارام نمیگرفتم...افکارم افکارم افکارم....لعتتی ترین ها بودند برایم نمیتوانستم کنارشان بزنم...انقدر پر قدرت سینه برایم ستبر کرده بودند که من در برابرشان ضعیف بودم از توان من خارج بود که به راحتی باهایشان کنار بیایم ....نبرد تنگاتنگی بود کسی نمیدانست در ته این مبارزه چ خواهد شد...شاید پیروزی و شاید هم مثل بیشتر اوقات شکست....کار راحتی نبود نه اینکه من نتوانم نه من توانا تر از این حرفا هستم اما ناتوانم در برابر افکار متعددی که نمیتوانم هیچ گاه بی تفاوت از کنارشان بگذرم ناتوانم در برابر کسانی که بی تفاوت از کنارم میگذرند و چنان سخت و سرد گذر میکنند که انگار من هستم که مانند آنها نادیده گرفتمشان...نبردی در ذهنم آغاز شد انگار سوتی زدند برای آغازی دوباره. میدان نبرد را نگاه کردم خاک بلند شده بود اینبار نبرد سرسخت دیگری بود که هیچ کس برخلاف نبرد های دیگر نمیتوانست آنرا پیش بینی کند شاید برد را افکارم کسب کردند و شاید هم آرامش.....خاک های یادگاری را از میدان ذهنم کنار زدم کنار افکارم نشستم خوب ماساژش دادم اماده اش کردم...افکار اضافی و ضعیف را از دور مسابقه حذف کردم تا آرامش راحت تر باشد...به سمتش رفتم او هم بی تفاوت بود انگار مانند همیشه میدانست ک شکستش حتمی است اما این بار او به کمک زیادی احتیاج داشت....در گوشش زمزمه کردم آرامشم! ...بی تفاوت نباش روزگار را تو تعیین کن قسمت را این بار بر خلاف همیشه تو رقم بزن هیچ چیزی نگفت تنها برگشت نگاهی به رو ❤عشق❤...ادامه مطلب
ما را در سایت ❤عشق❤ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faribafathi79 بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت: 4:35

زندگی...واژه غریبی نیست،دریای عمیقی که یک روز کشتی ات را غرق میکند و یک روز هم با امواج مثبتش آرامت میکند...دریای عمیق مواج...آنقدر مواج که میتواند سریع زندگی ات را تغیر دهد؛ میتواند در عرض حتی یک دقیقه لباس رنگی ات را از تنت در آورد تا به تو یادآور شود که زندگی همیشه یکنواخت نیست و همیشه همه چیز بر طبق میل و خواسته تو اتفاق نمی افتد.گاهی طوفانی به پا می کند که غیر از دریای دلت ، لباست را هم سیاه می کند . هرگاه بر کشتی ات سوار شوی باید کنار بیای با تمام طوفان هایش ، چرا که یک روز ممکن است روز تو باشد و یک روز هم بر عکس ...یک روز میتوانی با لبخند بر ساحل زندگی ات ناظر باشی و یک روز هم بر خلاف آن خودت برای همیشه در آن دریا غرق شوی....بعد از غرق شدنت از تو تنها یک چیز باقی می ماند ، آن هم خاطراتی است که با این دریای معروف داشته ای ؛ حال ممکن است این خاطرات کسی را از نبودنت خوشحال سازد یا فرد دیگری را هم از نبودنت در این دریا غرق کند.ای کاش بدانیم که زود دیر میشود و این چند صباحی که زنده هستیم به کوتاهی همین شب و روز هاست به کوتاهی گذر ثانیه شماری است که همواره در حال حرکت است....کاش غنیمت بدانیم همه ی این با هم بودن ها را و مراقب غرق شدن ها و کشتی ها باشیم...قلب هایمان را کنار هم بگذاریم و حواسمان باشد که شاید روزی هم خودمان گرفتار طوفان دریا شدیم....کاش کاری کنیم که کشتی سواران و حاضران این دریای عمیق را در خاطراتمان غرق کنیم نه در سرور نبودنمان.... + نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۷ ساعت توسط ❤عشق❤...ادامه مطلب
ما را در سایت ❤عشق❤ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faribafathi79 بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت: 4:35

دراز کشیدم میخواستم بخوابم.....خسته بودم اما زجر میکشیدم فقط، چون خوابم نمیبرد...خیلی سخت است خسته باشی  اما نتوانی بخوابی شاید بخاطر شکستم بود..اری شکستم شکستی ک ناتوانی ام را در برابر افکارم نشان میداد شکستم در این بود....بخاطر همین هم ارام نمیگرفتم...افکارم افکارم افکارم....لعتتی ترین ها بودند برایم نمیتوانستم کنارشان بزنم...انقدر پر قدرت سینه برایم ستبر کرده بودند که من در برابرشان ضعیف بودم از توان من خارج بود که به راحتی باهایشان کنار بیایم ....نبرد تنگاتنگی بود کسی نمیدانست در ته این مبارزه چ خواهد شد...شاید پیروزی و شاید هم مثل بیشتر اوقات شکست....کار راحتی نبود نه اینکه من نتوانم نه من توانا تر از این حرفا هستم اما ناتوانم در برابر افکار متعددی که نمیتوانم هیچ گاه بی تفاوت از کنارشان بگذرم ناتوانم در برابر کسانی که بی تفاوت از کنارم میگذرند و چنان سخت و سرد گذر میکنند که انگار من هستم که مانند آنها نادیده گرفتمشان...نبردی در ذهنم آغاز شد انگار سوتی زدند برای آغازی دوباره. میدان نبرد را نگاه کردم خاک بلند شده بود اینبار نبرد سرسخت دیگری بود که هیچ کس برخلاف نبرد های دیگر نمیتوانست آنرا پیش بینی کند شاید برد را افکارم کسب کردند و شاید هم آرامش.....خاک های یادگاری را از میدان ذهنم کنار زدم کنار افکارم نشستم خوب ماساژش دادم اماده اش کردم...افکار اضافی و ضعیف را از دور مسابقه حذف کردم تا آرامش راحت تر باشد...به سمتش رفتم او هم بی تفاوت بود انگار مانند همیشه میدانست ک شکستش حتمی است اما این بار او به کمک زیادی احتیاج داشت....در گوشش زمزمه کردم آرامشم! ...بی تفاوت نباش روزگار را تو تعیین کن قسمت را این بار بر خلاف همیشه تو رقم بزن هیچ چیزی نگفت تنها برگشت نگاهی به رو ❤عشق❤...ادامه مطلب
ما را در سایت ❤عشق❤ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faribafathi79 بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1402 ساعت: 15:43

زندگی...واژه غریبی نیست،دریای عمیقی که یک روز کشتی ات را غرق میکند و یک روز هم با امواج مثبتش آرامت میکند...دریای عمیق مواج...آنقدر مواج که میتواند سریع زندگی ات را تغیر دهد؛ میتواند در عرض حتی یک دقیقه لباس رنگی ات را از تنت در آورد تا به تو یادآور شود که زندگی همیشه یکنواخت نیست و همیشه همه چیز بر طبق میل و خواسته تو اتفاق نمی افتد.گاهی طوفانی به پا می کند که غیر از دریای دلت ، لباست را هم سیاه می کند . هرگاه بر کشتی ات سوار شوی باید کنار بیای با تمام طوفان هایش ، چرا که یک روز ممکن است روز تو باشد و یک روز هم بر عکس ...یک روز میتوانی با لبخند بر ساحل زندگی ات ناظر باشی و یک روز هم بر خلاف آن خودت برای همیشه در آن دریا غرق شوی....بعد از غرق شدنت از تو تنها یک چیز باقی می ماند ، آن هم خاطراتی است که با این دریای معروف داشته ای ؛ حال ممکن است این خاطرات کسی را از نبودنت خوشحال سازد یا فرد دیگری را هم از نبودنت در این دریا غرق کند.ای کاش بدانیم که زود دیر میشود و این چند صباحی که زنده هستیم به کوتاهی همین شب و روز هاست به کوتاهی گذر ثانیه شماری است که همواره در حال حرکت است....کاش غنیمت بدانیم همه ی این با هم بودن ها را و مراقب غرق شدن ها و کشتی ها باشیم...قلب هایمان را کنار هم بگذاریم و حواسمان باشد که شاید روزی هم خودمان گرفتار طوفان دریا شدیم....کاش کاری کنیم که کشتی سواران و حاضران این دریای عمیق را در خاطراتمان غرق کنیم نه در سرور نبودنمان.... + نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۷ ساعت توسط ❤عشق❤...ادامه مطلب
ما را در سایت ❤عشق❤ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faribafathi79 بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1402 ساعت: 15:43

دراز کشیدم میخواستم بخوابم.....خسته بودم اما زجر میکشیدم فقط، چون خوابم نمیبرد...خیلی سخت است خسته باشی  اما نتوانی بخوابی شاید بخاطر شکستم بود..اری شکستم شکستی ک ناتوانی ام را در برابر افکارم نشان میداد شکستم در این بود....بخاطر همین هم ارام نمیگرفتم...افکارم افکارم افکارم....لعتتی ترین ها بودند برایم نمیتوانستم کنارشان بزنم...انقدر پر قدرت سینه برایم ستبر کرده بودند که من در برابرشان ضعیف بودم از توان من خارج بود که به راحتی باهایشان کنار بیایم ....نبرد تنگاتنگی بود کسی نمیدانست در ته این مبارزه چ خواهد شد...شاید پیروزی و شاید هم مثل بیشتر اوقات شکست....کار راحتی نبود نه اینکه من نتوانم نه من توانا تر از این حرفا هستم اما ناتوانم در برابر افکار متعددی که نمیتوانم هیچ گاه بی تفاوت از کنارشان بگذرم ناتوانم در برابر کسانی که بی تفاوت از کنارم میگذرند و چنان سخت و سرد گذر میکنند که انگار من هستم که مانند آنها نادیده گرفتمشان...نبردی در ذهنم آغاز شد انگار سوتی زدند برای آغازی دوباره. میدان نبرد را نگاه کردم خاک بلند شده بود اینبار نبرد سرسخت دیگری بود که هیچ کس برخلاف نبرد های دیگر نمیتوانست آنرا پیش بینی کند شاید برد را افکارم کسب کردند و شاید هم آرامش.....خاک های یادگاری را از میدان ذهنم کنار زدم کنار افکارم نشستم خوب ماساژش دادم اماده اش کردم...افکار اضافی و ضعیف را از دور مسابقه حذف کردم تا آرامش راحت تر باشد...به سمتش رفتم او هم بی تفاوت بود انگار مانند همیشه میدانست ک شکستش حتمی است اما این بار او به کمک زیادی احتیاج داشت....در گوشش زمزمه کردم آرامشم! ...بی تفاوت نباش روزگار را تو تعیین کن قسمت را این بار بر خلاف همیشه تو رقم بزن هیچ چیزی نگفت تنها برگشت نگاهی به رو ❤عشق❤...ادامه مطلب
ما را در سایت ❤عشق❤ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faribafathi79 بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 14:47

زندگی...واژه غریبی نیست،دریای عمیقی که یک روز کشتی ات را غرق میکند و یک روز هم با امواج مثبتش آرامت میکند...دریای عمیق مواج...آنقدر مواج که میتواند سریع زندگی ات را تغیر دهد؛ میتواند در عرض حتی یک دقیقه لباس رنگی ات را از تنت در آورد تا به تو یادآور شود که زندگی همیشه یکنواخت نیست و همیشه همه چیز بر طبق میل و خواسته تو اتفاق نمی افتد.گاهی طوفانی به پا می کند که غیر از دریای دلت ، لباست را هم سیاه می کند . هرگاه بر کشتی ات سوار شوی باید کنار بیای با تمام طوفان هایش ، چرا که یک روز ممکن است روز تو باشد و یک روز هم بر عکس ...یک روز میتوانی با لبخند بر ساحل زندگی ات ناظر باشی و یک روز هم بر خلاف آن خودت برای همیشه در آن دریا غرق شوی....بعد از غرق شدنت از تو تنها یک چیز باقی می ماند ، آن هم خاطراتی است که با این دریای معروف داشته ای ؛ حال ممکن است این خاطرات کسی را از نبودنت خوشحال سازد یا فرد دیگری را هم از نبودنت در این دریا غرق کند.ای کاش بدانیم که زود دیر میشود و این چند صباحی که زنده هستیم به کوتاهی همین شب و روز هاست به کوتاهی گذر ثانیه شماری است که همواره در حال حرکت است....کاش غنیمت بدانیم همه ی این با هم بودن ها را و مراقب غرق شدن ها و کشتی ها باشیم...قلب هایمان را کنار هم بگذاریم و حواسمان باشد که شاید روزی هم خودمان گرفتار طوفان دریا شدیم....کاش کاری کنیم که کشتی سواران و حاضران این دریای عمیق را در خاطراتمان غرق کنیم نه در سرور نبودنمان.... + نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۷ ساعت توسط ❤عشق❤...ادامه مطلب
ما را در سایت ❤عشق❤ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faribafathi79 بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 14:47